یادم می آید که من این شعر را نوشتم و برایتان آوردم
چنان دل کندم از دنیا که شکلم شکل تنهایی است
ببین مرگ مرا که مرگ من تماشایی است
دروغ این بود از دیروز مرا امروز حاشا کن
مرا در اوج می خواهی تماشا کن تماشایی است
در این دنیا که حتی ابر نمی گرید به حال من
تو هم بگذر از من تنها که حال من پریشانی است
غروب افتاد در کارم،به خود کرده گرفتارم
بجز در خود فرو رفتن چه راهی پیشه رو دارم؟
واین جواب را هم شما دادید:
میان عاشق و معشوق فرق بسیار است
چو یار ناز نماید شما نیاز کنید
حال به من بگویید منظورتان از این شعر چیست آقای صفدریان؟
دوستان،می خواهم بدانم به نظر شما منظور آقای صفدریان از این شعر چیست.